نشاط و سرخوشی این تازه داماد خوشبخت و شاداب به سایر مسافران واگن نیز سرایت می کند و خواب از چشمشان می رباید ، و به زودی بجای یک شنونده ، پنج شنونده پیدا می کند. مدام انگار که روی سوزن نشسته باشد ، وول میخورد و آب دهانش را بیرون می پاشد و دستهایش را تکان می دهد و یکبند پرگویی می کند. کافیست بخندد تا دیگران قهقهه بزنند,می گوید: آقایان مهم آن است آدم کمتر فکر کند! گور پدر تجزیه و تحلیل! اگر هوس داری می بخوری بخور و در مضار و فواید هم فلسفه بافی نکن … گور پدر هر چه فلسفه و روانشناسی .

در این هنگام بازرس قطار از کنار این عده می گذرد. تازه داماد خطاب به او می گوید آقای عزیز به واگن شماره ی ٢٠٩ که رسیدید لطفاً به خانمی که روی کلاه خاکستری رنگش پرنده ی مصنوعی سنجاق شده است بگویید که من اینجا هستم !

اطاعت میشود آقا ولی قطار ما واگن شماره ی ٢٠٩ ندارد. ٢١٩ داریم.


قصه پریا

داستان کوتاه خوشحالی اثر آنتوان چخوف

داستان کوتاه : خوش اقبال از آنتون چخوف (قسمت دوم)

داستان کوتاه : خوش اقبال از آنتون چخوف (قسمت اول)

داستان کوتاه و زیبای پیرمرد منتظر

کند ,ی ,واگن ,، ,گور ,قطار ,می کند ,گور پدر ,که روی ,تازه داماد ,ی ٢٠٩

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سکسکه دکترفایل تمدن نوین اسلامی کافی نت یاس اراک همه چیز برای تو ghabeglass بهار و پاییز موسسه فرهنگی نشر دیجیتال شقایق «مارال» بانکداران بام ایران