حدود نیمه های شب بود. دمیتری کولدارف ، هیجان زده و آشفته مو ، دیوانه وار به آپارتمان پدر و مادرش دوید و تمام اتاقها را با عجله زیر پا گذاشت. در این ساعت ، والدین او قصد داشتند بخوابند. خواهرش در رختخواب خود دراز کشیده و گرم خواندن آخرین صفحه ی یک رمان بود. برادران دبیرستانی اش خواب بودند.

پدر و مادرش متعجبانه پرسیدند:

ــ تا این وقت شب کجا بودی ؟ چه ات شده ؟

ــ وای که نپرسید! اصلاً فکرش را نمیکردم! انتظارش را نداشتم! حتی … حتی باور کردنی نیست!

بلند بلند خندید و از آنجایی که رمق نداشت سرپا بایستد ، روی مبل نشست و ادامه داد:

ــ باور نکردنی! تصورش را هم نمی توانید بکنید! این هاش ، نگاش کنید!

خواهرش از تخت به زیر جست ، پتویی روی شانه هایش افکند و به طرف او رفت. برادران محصلش هم از خواب بیدار شدند.

ــ آخر چه ات شده ؟ رنگت چرا پریده ؟


ــ از بس که خوشحالم ، مادر جان! حالا دیگر در سراسر روسیه مرا می شناسند! سراسر روسیه! تا امروز فقط شما خبر داشتید که در این دار دنیا کارمند دون پایه ای به اسم دمیتری کولدارف وجود خارجی دارد! اما حالا سراسر روسیه از وجود من خبردار شده است! مادر جانم! وای خدای من!

قصه پریا

داستان کوتاه خوشحالی اثر آنتوان چخوف

داستان کوتاه : خوش اقبال از آنتون چخوف (قسمت دوم)

داستان کوتاه : خوش اقبال از آنتون چخوف (قسمت اول)

داستان کوتاه و زیبای پیرمرد منتظر

، ,سراسر ,ــ ,روسیه ,وجود ,باور ,سراسر روسیه ,چه ات ,دمیتری کولدارف ,و مادرش ,در این

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

Payannameh گروه معارف استان کردستان موزيک‌هاي داغ فارس‌کيدذ کتابخانه عمومی شهدای کردآباد نود دانلود حسین زهراء مدرسه آزادگان جهان minoorepc حرف دل متخصصان فروش بانک مقالات انگلیسی 2021 با ترجمه